ღღدست نوشته های یه دختر تنهاღღ

___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-*

 

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
  باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد.........!!!
 

اول نـــــــــظـــــــــر بــــــــــزار  واســــــــــم بد

+نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت13:48توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداااااااااااااااااااااااا چــــــــــــــــــرا دنــــــــــیــــــــــــــا ایـــــــــــــنـــــــــطـــــــــــوریــــــــــــه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آخـــــــــــــــــه ایــــــــــن رســــــــــــمـــــــــــشـــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟

اون فـــــــــــقــــــــــطـــــ 18 ســـــــــــالـــــــــشـــــــ بـــــــــــود

امــــــــــــروز خــــــــــبــــــــر مـــــــــرگـــــ یــــکــــــــیــــــ از دوســـــتـــــــای دوران مـــــــــــدرســـــــمــــــــو شـــنـــــــیــــــــدم 

اصـــــــــــــــلا بــــــــــــــــــاورم نـــــــــمـــــــــیـــــــشــــــــــه کـــــــــه  دیـــــــــگــــــــــه نــــــــــیــــــــســــــت.....!!!!

آخــــــــــه چـــــــــرا دنــــــــــــیا انــــــــــقــــــــــد نـــــــــامــــــــــــرده......؟؟؟؟

خـــــــــــــــــدا اگه قـــــــــــراره ایـــــــنطورِی ادمــــــــــــارو از دنیــــــــــــا بـــــــــبــری پــــــــــــــســـــــــ چــــــرا بــــــهشــــــون جــــــــــــــــون مـــــــــــیــــدی ؟؟؟؟

خـــــــــدا مـــــــــن رســــــــــــــــــم ایــــــــــــن دنیـــــــــای  بــــــــــی رحـــــــــــــم و پســـــــــــــتُ نـــــــمــــیفــــــــهمــــــم

خـــــــــــــــــــــــــــــدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

*

*

*

*

مـــــــــــن امــــــــــروز یـــــــــــکــــــــــــــــی از دوستــــــــــــــــــامــــــــــــو از دســــــــــــتــ دادم 

خـــــــــــواهــــــــــــــش مــــــــکـــــــــنم واســـــــــــــه شـــــــــــادی روحش فـــــــاتــــــــــــحه بفرستــــــــــــید

خدا کنــــــه هیچ کــــــــــــدومتــــــــــــون هِـــــــــــچ وقـــــــــــــتــــ غـــــــــــــمــــ نـــــــــبــــــنــیـــــــــــــد..............

+نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت13:48توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

 

 

دل تو اولین روز بهار
 
 
 دل من آخرین جمعه ی سال
 
 
وچه دورندو چه نزدیک به هم
 
 

+نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,ساعت2:39توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست این دل با نگاهی سرد پرپر می شود با خودم عهد بستم بار دیگر که تورا دیدم ... بگویم از تو دلگیرم ولی باز تو را دیدم و گفتم :

 بی تو میمیرم

+نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,ساعت2:25توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

تو مرا كشتي

 


آنجا كه محتاج بغضت بودم و خنديدي ...

+نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,ساعت2:18توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

 
 
 
 
شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد ...

 

فاصله تلخ ترین خاطره هاست!!!!!!!
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت...
 
باید اینطورنوشت هر گلی باشی چه شقایق , چه گل پیچک و یاس, زندگی اجباری است!!!!!!!
 
زندگی در گرو خاطره هاست!!!!!!!!
 
 
خاطره در گرو فاصله هاست!!!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,ساعت2:13توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

 
                                                   

                                                             هیچ كس تنهاییم را حس نكرد

 

 

 

 

 

                        بركه طوفانیم را حس نكرد

 

 

 

 

 

او كه سامان غزل هایم از اوست
 

 

                             بی سرو سامانیم را حس نكرد

+نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,ساعت2:8توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

بعـــــدرفتنتـــ
جایــــ خالیتـــ دردلمـــ
مثلـــ
کفش هایـــ سیندرلا
اندازه ی هیچـــ یکـــ
از
مردمـــ شهرنشدحتیـــ به زور...

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,ساعت2:6توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ،
اشاره کرد مستقیم ...
جلوی پاش ترمز کردم ،
در عقب رو باز کرد و نشست ،
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،
- ممنون
- خواهش می کنم ...
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،
یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،
و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،
نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ،
- چیزی شده ؟
چشمامو از نگاهش دزدیدم ،
- نه .. ببخشید ،
خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود


ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت23:12توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

زندگی آب روان است میگذرد / هرچه تقدیر منو توست همان میگذرد

چون میگذرد غمی نیست ...

+نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت20:26توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

هیچکس نفهمید  +    فکر نکرد

 

 

 

 

که شاید شیطان عاشق حوا بود که بر آدم سجده نکرد ...


 

+نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت17:31توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت

+نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت17:25توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

+نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت17:12توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

سلام به همگی ۱۳ بدر امسال هم گذشت با ۱۳ بدر امسال ۵ سال میگذره که من تنهام خوش به حال کسایی که کنار عشقشون هستن منم براتون دعا میکنم پسرا دخترا ازتون  خواهش میکنم عشقتونو تنها نذارین اینطوری خودتون بیشتر ضربه میخورین قربان همتون سرور

+نوشته شده در دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:,ساعت23:46توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

گفت: میای باهم بازی کنیم؟

گفتم: چه بازی ای؟

گفت: یک بازی جدید، میای؟

گفتم: من بلد نیستم، قول میدی کمکم کنی؟

گفت: قول، تا آخرش پشتتم..

بازی شروع شد...

اون شروعش کردم..

1سنگ انداخت، خورد به پام..

گفت: حواسم نبود، ببخشید..

باز سنگ انداخت و باز خورد به پام... و باز.....

تا جایی دیگه پاهام توان راه رفتن نداشت..

گفت: بازی تمومه.. تو بازی بلد نیستی..

گفتم: باشه.. کمکم میکنی بلند بشم؟ میخوام راه برم..

گفت: راه رفتنتم مثل بازیت شده.. وقت ندارم..

+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت15:8توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت15:6توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

خواهش میكنم : 

بی حوصلگی هایم را ببخش ، 

بداخلاقی هایم را فراموش كن ، 

بی اعتنایی هایم را جدی نگیر ، 

در عوض 
من هم تورا می بخشم 

 


كه مسبب همه ی اینهایی...!

+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:56توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:55توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

غم.......................................حاضر!

 

درد.......................................حاضر!

دوری.....................................حاضر!

عشق.................................؟؟؟؟؟؟؟

بلندتر می خوانم......عشق................؟؟

باز هم نیامده

غیبتهایش از حد مجازش دیریست که گذشته

اخراجش می کنم!!!!

با آنکه نمی شود اما زندگی را ادامه می دهم..

مشق هر شبتان همین باشد

"جای عشق برای همیشه خالیست.."

+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:55توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

اون لحظه که گفتی یکی بهتر از تو رو پیدا کردم


یاد اون روزایی افتادم که به صد نفر بهتراز تو گفتم:

من بهترینو دارم...!

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:54توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

این روزها

عجیب دلم بچگی می خواهد

/ خسته ام /

فقط یک قلم لطفا

می خواهم خودم را خط خطی کنم !!!


محصل


این بار که آمدی

دستانت را روی قلبم بگذار

تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد

میلـــرزد...

+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت1:19توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

تو نگاهت عشقو ديدم , تپش قلبو شنيدم
توي جاده هاي احساس , من به عشق تو رسيدم
تو كتابا عشقو خوندم , عكس خورشيدو سوزوندم
جاي خورشيد تو كتابا , نقش چشماتو نشوندم
توي شبهاي من و تو , لب عاشق بي صدا نيست
توي دنياي من و تو , واسه غم ها ديگه جا نيست
تو همون عشقي كه با تو , بغض كينه ها مي ميره
از تو دستاي لطيفت , مرغ شادي پر ميگيره
تو نگاهت عشقو ديدم , تپش قلبو شنيدم
توي جاده هاي احساس , من به عشق تو رسيدم
تو كتابا عشقو خوندم , عكس خورشيدو سوزوندم
جاي خورشيد تو كتابا , نقش چشماتو نشوندم
اين نه شعري بي نشونه ,نه تب داغ شبونه
خون عشقه توي رگهام , كه از عاشقي مي خونه
اي تو تنها خواهش من , گرمي نوازش من
سر رو سينه هات مي ذارم ,اي همه آرامش من
تو نگاهت عشقو ديدم , تپش قلبو شنيدم
توي جاده هاي احساس , من به عشق تو رسيدم

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت20:23توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

شاخه های بید می لرزد

 وبرگ هایش میریزد

 دل من می لرزد

و غرورم میریزد

 ودلم......

 دلم میسوزد

 فکر کردم

 فضا ساکت بود.

چیزی حرکت نمی کرد

همه چیز در سکون بود

 جز قلمی که دردستم بود

وصدایی نمی آمد

جز صدای تیک تیک ساعت دیواری

که میخواست

شکست مرا به ثبت برساند

 و تنم همچو بید می لرزید

 باد نم امد

وتنم هنوز می لرزید

 باران باریدن گرفت

 کاش همانگونه که گفته اند

 شیشه پنجره را باران شست

 نقش تو را نیز بارن

از دل من می شست

و خواهد شست

ارام ارام..............

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت13:3توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

 

نه اسمش عشقه

نه علاقه

نه حتی عادت

حماقت محضه

دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست

ـ

موافقی که باید بدجنس باشی تا عاشقت باشن؟

خیانت کنی تا دیوونه ات باشن؟

دروغ بگی تا همیشه تو فکرت باشن؟

اگه ساده باشی اگه یک رنگ باشی اگه با وفا باشی همیشه تنهایی؟

درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟....

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت13:0توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

برای تا ابد ماندن باید رفت

گاهی به قلب کسی

گاهی از قلب کسی ..

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:58توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

خیلی وقته دلم تنگ شده

 

برای کسی که بهش بگم ۷ صبح اگه بیدار بودی بیدارم کن

اگه رفتم پشت خطش قطع کنه و بگه جونم....

اگه باهاش قرار گذاشتم زودتر از من بیاد

یواشکی از تلفن خونه بهم زنگ بزنه

دوستاشو بپیچونه بخاطر من

آره

خیلی وقته دلم واست تنگ شده میدونم یه روز میای

فقط زودتر بیا

نزار کاشکی گفتنم آرزو بشه....

+نوشته شده در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:58توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

بعضی حرف ها رو نمیشه گفت... باید خورد...

ولی بعضی حرف ها رو نه میشه گفت... نه میشه خورد....

می مونه سر دل! میشه دل تنگ! میشه بغض! میشه سکوت!

میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چه مرگته...

 

+نوشته شده در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:53توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

يواشكي دوستم داشته باش

 

آدم هاي دنياي من

چشم ديدن عشق رو ندارن...

.

+براي يك مخاطب خاص...

+نوشته شده در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:16توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

۴ تا سوال از خوانندگان وبلاگ و دوستان تنهایی من::::::

 

چند وقته منو میشناسین؟

چرا نوشته هامو دنبال میکنین؟

فکر میکنین اصلی ترین خصوصیت من چیه؟

تو ذهنتون منو چه شکلی میبینین؟

 

+خامــــ ــــــــوشام جواب بدن لطفا" ...

+نوشته شده در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:11توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |