کجا سفر رفتی؟ که بی خبر رفتی؟
اشکم را چرا ندیدی؟ از من دل چرا بریدی؟
پا از من چرا کشیدی؟ که پیش چشمم بر دگر رفتی؟
بیا به بالینم که جان مسکینم تاب غم دگر ندارد جز بر تو نظر ندارد
جان بی تو ثمر ندارد مگر چه کردم که بی خبر رفتی
چه قصه ها تو از وفا گفتی با من
تو بی محبتی کنون جانا یا من؟!
تو چون آن شرر به خدا خبر ز خدا نداری
رود آتش از سر آن سرا که تو پا گذاری
سوز دلم را تو ندانی آتش جانم ننشانی
با غمت در آمیزم از بلا نپرهیزم
پیش از آن برم بنشین کز میانه برخیزم
رو به تو کردم به خدا خو به تو کردم که هم آغوش تو باشم
دل به تو بستم به امیدت بنشستم که قدح نوش تو باشم
چه شود اگر نفس سحر خبری ز تو آرد
به کس دگر نکنم نظر که دلم نگذارد
رفتی و صبر و قرار مرا بردی
طاقت این دل زار مرا بردی
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های یه دختر تنها و آدرس sorour5401.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.